«جرج ارسن ولز» در ماه می سال 1915 در آمریکا به دنیا آمد پدرش ریچارد ولز صاحب چندین کارخانه واگن سازی و مادرش پیانیست بود جرج به مادرش علاقه فراوان داشت و در سن سه سالگی برای اولین بار در اپرای شیکاگو بر روی صحنه ظاهر گشت، مادرش به او خواندن آثار شکسپیر و نواختن پیانو را آموخت اما او مادرش را در سن نه سالگی از دست داد و دوران تنهایی او آغاز شد.
ولز یازده سالگی در دبیرستان «تاده» ثبت نام کرد و توانست به تئاتر دبیرستان راه پیدا کند واولین نمایش خودش را با نام«دکتر جیکل و مستر هاید» کارگردانی کرد به طوری که توجه روزنامه های محلی را به خود جلب نمود و او را اعجوبه نامیدند.
او بیش از 30 نمایش را کارگردانی و اغلب بازی کرد. او در سال 1931 به ایرلند سفر کرد و خودش را در تئاتر دوبلین به عنوان بازیگری حرفه ای معرفی کرد در آن هنگام او تنها 16 سال داشت. او درسال ۱934 توانست اولین فیلم کوتاه خود را با نام «قلب پیر» که چهار دقیقه بود بسازد.
وی در سال 1936 تئاتر «مرکری» را بنا نهاد و با نمایش هایی چون«مکبث» و «گهواره تکان می خورد» موقعیت خود را در تئاتر تثبیت کرد.
ولز با تلاش خود از تئاتر مرکری به رادیو و بعد به هالیود راه یافت. او «همشهری کین» را در سال 1941 با شجاعت و همراه ایده های نو برای روایت داستان در هالیود آماده کرد. این فیلم پر از ابتکارات تازه در تصویربرداری در زمان خود بوده است.
در همشهری کین داستانی به زبان نمی آید بلکه خاطره ها بازگو می شوند.
این فیلم داستان سرمایه دار با نفوذ ی به نام «چارلز فاستر کین » است که داستان زندگی او را از زمانی که کودکی تنگ دست است وبر اثر یک اتفاق ثروت من می شود و نهایتا در بزرگسالی به به دنبال آرمان هایی چون آزادی مردم روزنامه و... می رود که در طول حیاتش به خاطر غرورش همه دوستان خود را از دست می دهد ودر انتها با از دست دادن همسرش در عمارت زیبا و ودلگیرش تنها چشم از جهان می بندد.
همشهری کین از سایه و تاریکی بهره برداری فراوانی کرده است. ولز می خواست رنگ زندگی را به مرئم نشان دهد و این کار را برای اعتراض به ثروت و شرایط زمان خود ساخته است.
انسانی که به کشف خود دسته زده و برای جایگزین کردن نداشته های خود که همان عشق است می خواهد کار های فوق العاده ای انجام دهد این موضوع از آنجا آشکار می شود که فاستر جوان از اداره ثروت خود سر باز می زند و می خواهد مدیریت یک روزنامه ورشکسته را به عهده بگیرد.
او آدمی است که در اصل تنها ست اما سعی در کتمان این موضوع دارد. کین فردی در هم ریخته و نامنظم به لحاظ روحی و فکری است و او به مادر خود وابسته است و با از دست دادن مادرش دچار بحرانی شدید می شود . کین در حالی وانمود می کند با واقعیات زندگی می کند که ذهنیاتش او را به زنجیر کشیده اند.
داستان از نابودی و مرگ آغاز می شود و یک خط سیر افقی از زندگی انسانی که زمانی سعی در نجات جامعه خود دارد.فیلم از انتها وبر اساس روایتی کسسته شکل می گیردکه به بازسازی زندگی کین با استفاده از فلاش بک های متعدد می کند.
در ابتدای فیلم شناسنامه ای از زندگی جان فاستر کین در اختیار مخاطب قرار می دهد تا بهتر شکل گیری کین در لایه های ذهن تماشگر بنشیند. دو دریچه که در ابتدای فیلم دیده می شوند ودر قسمت بالای دیوار نوری که فضای سیاه اتاق را می شکافد که تمثیلی از شروع و ورود به دنیای جدید و کشف زندگی کین است.
غنچه رز چیست؟ سوالی است که باید پاسخ آن را از دل زندگی مردی که تاثیر بسزایی در جامعه خود داشته است بیرون کشید.
یکی از همکاران او این غنچه را به رابطه ای از دست رفته تعبیر می کند، مردی با وجود متضاد که در لجامعه به دنبال گم گشته ذهن خود است.
ایجاد فضای اکسپرسیونیستی، استفاده از نور های تند، بازی های کاملا طراحی شده و بسته همچنین موسیقی که در زیر متن فیلم ایجاد فضایی سخت و سرد را با استفاده از ساز های زهی می کند. این عناصر شاخص اکسپر سیونیسم و همان برتری ذهنیت بر عینیت است.
در طول مکالمه ایی در دفتر کار روزنامه به این نکته اشاره می شود که کین مایل است همه او را دوست داشته باشند اما او کسی را دوست ندارد،چرا؟
پسری که بیکباره از فقر به ثروت می رسد و معدن بی ارزش او تبدیل به سرمایه ای عظیم می شود تا او را از دنیای زیبایش جدا کند ودر برابر آن احساس خود یعنی مادر و سورتمه اش که همان غنچه رز است را از دست می دهد و حال او سرگردان رویا های خویش است.
تاکید کارگردان بر نشان ندادن واضح چهره ها در برخی از صحنه های فیلم که انتقال پیلم کارگردان را میسر می سازد. ایجاد فضای ایستا و تلاش کین برای اعتراض به جامعه بورژوازی، مقاومت در برابر آن که این مهم ناممکن است، چون خود او نیز در رفاه کامل زندگی می کند. همچنین وجود عدم توالی زمان در این فیلم باعث می شود تا بتوان زوایای مختلف زندگی این مرد را به وضوح دید.
اوآرمان شهر خود را می سازد تا شاید در آن به آرامش برسد وجود مجسمه های فراعنه در قصر او نشان از قدرت طلبی دارد اما این قدرت طلبی با آرامش ظهور کرده است و خود را در جامعه تزریق می کند. تا همچون نوح جاودانه شود.
به نظر می رسد ولز در این فیلم دست به باز سازی زندگی خود زده است. المان های از پدر خود و به تصویر کشیدن مادرش و علاقه خودش به نوازندگی پیانو و بازی درز اپرا.
ولز در بیشتر آثارش رفتاری خود پسندانه از خود نشان می دهد و به ترسیم شخصیتی متضاد و بیش اندازه بزرگ می پردازد که در آنها اختلاف خوبی و بدی به وضوح دیده می شود.
استفاده از یک موقعیت در فیلم وقرارگرفتن شخصیت ها در وضعیت های گوناگون باعث می شود تا فیلم پر از نقاط اوج وفرود کوچک و بزرگ باشد.
برای اینکه کارگردان بتواند تمامی زندگی این فرد و نوسانات روحی، اجتماعی،سیاسی واقتصادی این شخص و مقطع تاریخی که در آن زندگی کرده است را به تصویر بکشد نیاز به فضایی پر هیجان و ریتمی تند داشته و ولز توانسته به خوبی وقایع را یکی پس از دیگری قرار دهد تا به هدف خود نزدیک گردد.
تلفیق فضا ها و موقعیت ها از مهمترین فاکت هایی است که کارگردان بر آ نپا فشاری دارد و از آنجا می توان به این مهم پی برد که برای پلان های گفتگوی خبرنگار با همسر کین از نمای بالا و از سقف کافه آغاز می شود که خود تبلور دید وسیع کارگردان است.
اعتقاد مقوله ایست که اگر به آن سنتی نگاه شود باعث سقوط می شود، این نکته ایی است که باعث نابودی کین می شود و در جریان رقابتهای انتخاباتی به هنگام جارو کردن خیابان، افول تدریجی او به تصویر کشیده می شود.
رابطه ی بین انسان ها صوری و مجازی است، همسر دوم کین می خواهد خواننده و بازیگر اپرا شود و به این علت با او همراه می شود اما هنگامی که دنیای خود را دور از چارلز می بیند او را ترک می کند کین نیز که به دنبال آرامش مادر از دست داده خود است وهنگامی که همسرش او را ترک می کند در هم می شکند.
این فیلم را می توان نوعی بازشناخت انسان قرن 20 نامید که سعی در دگرگونی وجود خود دارد اما...!